Monday, November 29, 2004

چشمهای مادرم

چقدر حالم خوبه
خدایا مرسی
چه حالی میده خامه عسل با نون بربری اون هم از نوع ماشینیش
قربونه اوون سرعت عملت برم
با چه سرعتی دانلود می کنی؟
بیا این دو تا پیاله هم مال تو
...
دعایت را بدرقه چشمهای مادرم کن

Sunday, November 28, 2004

درد

وقتی تمام جونت درد می کنه خیلی جالبه چون نمی دونی باید چی کار کنی
و اونوقته که شروع می کنی به قر زدن و بهونه گرفتن
من تمام بدنم درد میکنه
دلم یک جای گرم و نرم می خواد
دلم می خواد دو تا مسکن قوی بخورم و بخوابم
فقط بخوابم
دستم درد می کنه نمی تونم حتی تایپ کنم
درد
.....
چرا هیچ کس به داد من نمی رسه
در این مواقع
من مامانم رو می خوام

Saturday, November 27, 2004

هوای دو نفره

سرشارم از بوی نفست وقتی از خواب پا میشی
دلتنگ صدای نفست
هوا بد جوری دو نفرست
هوای ماست
فقط هوای ما
دلت بوی کاج بارون خورده نمی خواد
آشناترین غریبه آدرس جزیرتو به من میدی؟
خسته ام چون ورزش کردم

Thursday, November 25, 2004

عشق

من بلدم عاشق بشم
من می تونم عاشق باشم
من می تونم عشقم رو نگه دارم؟
من می تونم عشقم رو نشون بدم؟

...
من یه حالی دارم که نپرس
بابا جان بذار من حرفم رو بزنم بعد شاید نظرت عوض شد
نگفتی نگاهت رو چند می فروشی؟

Wednesday, November 24, 2004

گل بنفشه و برگ زرد و برگ سبز

چقدر خوشمزست چای خوردن تو ی فنجونی که قبلش کاپوچینو خورده باشی
راستی تو کردستان عجب آهنگهای قری ای گوش می کنن
من دلم لک لک شده اما نه برای روشن کردن چهار تا سیگار پشت سر هم
...
نگاهتو به من چند می فروشی
می خوام انحصاری مال خودم کنم
ماکسیما 4 سیلندره؟

Tuesday, November 23, 2004

قشنگ ترین ذوق دنیا

ذوق قشنگ
چه بی تابم
چه لبریزم ازیک حس دلپذیر
یک حس که داره تو زندیگم آفتاب بالانس مهتاب بالانس می زنه
دلم می خواد ذوقم روبسته بندی کنم با یک روبان آبی بعدش به همه آدمهای قرمز و آبی دنیا هدیه بدم
دلم می خواد دنیا بدونه من چقدر خوشبتم و چقدر خوشحالم و هیچ کس نمی تونه این ذوق منو رو بگیره
ذوق زندگی
ذوق اولین بار نفس کشیدن
ذوق اولین بار عاشق شدن
ذوق اولین بار تپیدن قلب
وای چه ذوق قشنگی
این حس رو با هیچ حسی تو دنیا عوض نمی کنم
این حس رو تو به من هدیه کردی
دلم می خواست من هم می تونستم این حس رو به تو هدیه بدم
شاید هم این کارو کردم
ولی هیچ جیز و هیچ کسی نمی تونه این ذوق رو از من بگیره
از این به بعد قدمهامو یک جوری بر می دارم که
دل قشنگت تکون نخوره
من اینجام
من همیشه اینجام
من 23 سالمه ولی .....

Monday, November 22, 2004

آدمهای دورو

خیلی وقتها من واقعا متعجب می شم ازکار این خلایق
وقتی بهترین آدمی که می شناسی بعضی وقتها نمی دونم واقعا به خاطر چی از سر بچگی ، دورویی نمی دونم واقعا نمی دونم برات فیلم بازی میکنه جلوی تو در مورد آدمها یک چیزی می گه و پشت سرت یک جور دیگه رفتار میکنه حالت از همه چی همه کس به هم می خوره
واقعا افتخار می کنم که آدمها اینقدر از من می ترسن
این قدرت منو نشون می ده
ولی واقعا واسه این جور آدمها متاسفم
سرم درد می کنه دندونم هم
اصلا وقتی این صحنه های چندش آور میبینم روده هام میریزه به هم
آدم خوب تو دنیا پیدا می شه؟؟؟

Sunday, November 21, 2004

حرف زیادی

چقدر خوبه آدم نمی تونه حرف زیادی بزنه
اینجوری رو حرفهایی که میزنی باید فکر کنی
تا بی خودی کلماتت هدر نره
دندونم درد می کنه
تازگیها این کدئین هاهم دیگه تاثیرندارن
گشنمه ولی مگه می شه با دو تا سوراخ گنده تو دهنم چیزی بخورم

Thursday, November 18, 2004

سيگار

صداي بارون رو تا حالا شنيدي
معلومه که نه اخه فقط کورها ميشنون
به نظرت آدمهايي که سيگار مي کشن خيلي مشکلات دارن؟
معلومه که حتما مشکل دارن

اون هم اگه ديدي يه آدمي چهار تا سيگار رو پشت سر هم روشن مي کنه بدون حتما مشکل داره حتما يک نفر کل زندگيش رو يه شوخي بچه گونه تصور کرده
دلم تنگه
دلم مي خوادچهار تا سيگار رو پشت سر هم روشن کنم

Friday, November 12, 2004

نفس میکشم

نفس می کشم
ازخاک نفس می کشم
دلم برای بو کردنهایت تنگ شده
دلم برای گازگرفتنت تنگ شده
دلم تنگه برای دوچرخه سواری روی زمینی که برای من از برگ زرد فرشش کردن
من مواظب ترمز دوچرخم هستم
وقتی نگرانمی خیلی خوشحالم

Thursday, November 11, 2004

آفتاب

این گوزنها هم عجب فیلمی بوده ها
من امروز باید حتما برم این بلیط فیلم دوئل رو بگیرم اولین فیلم دالبی ایران
دقت کردی امسال درختها در مقابل زرد شدن دارن مقاومت می کنن
من که کشته مرده یک لحظه زرد شدنم
آفتاب من تسلیمم بیا زردم کن

Wednesday, November 10, 2004

....سبد سبد اشک برای

چقدر سخته وقتی کسی معنی اشکت رو نمی فهمه
واقعا اشکها برای یک چهار چرخه
یا برای یک آینده نا معلوم
واقعا تشخیص این دو مقوله خیلی سخته؟
نمی دونم شاید انتخابم اشتباه
شاید دارم زود قضاوت می کنم
شاید خیلی عجولم
شاید ظرفم پر شده
شاید ...
شاید هم
خیلی خسته ام

Tuesday, November 09, 2004

قارچ برگر

"وقتی تو عصبانی هستی من ناراحتم"
و وقتی تو ناراحتی ، من عصبانی می شم
حالا چی کار کنیم؟؟؟
اما تو دنیای ما ریاضیات معنی نداره ، داره؟
شوهر آهو خانم هم عجب فیلمیه
یعنی چی به موبایل آدم زنگ میزنن بعد کلی فحش و فصاحت بارمون می کنن ، آخرش می فهمن که اشتباه گرفتن
قارچ برگر با سس عشق و چاشنی دلبری عجب چیزی میشه ها
چقدر دلم دو باره قارچ برگر می خواد
اما
چایمون رو اونور بخوریم منظرش قشنگ تره

Monday, November 08, 2004

اون بالاها برف اومده

آخه اين مردم خجالت نمي کشن اينقدر سوار ماشين من ميشن
راستي تو استرليا فرانسوي حرف مي زنن؟؟
صداي تو قشنگت ترين صداي دنيا نيست اما گرم ترين صداي دنياست( مي توني تو کتاب ترينها واردش کني )
برف اومده
اما بالاي کوه
يک کم ديگه چشمات رو هم بذاري اينجا هم مياد
اما وقتي چشمات رو هم گذاشتي بپا خوابت نبره
چقدر قشنگه آدم دنبال خونه تو ايستگاه اتوبوس بگرده

Sunday, November 07, 2004

ماه دلش می خواد منفجر شه

ماه دلش می خواد منفجر شه خیلی وقته خودشو برای چنین روزی آماده کرده
یک چیزی رو خوب می دونه باید این جرقه از طرف خورشید باشه چون فقط اون این قدرت رو داره که این جرقه رو ایجاد کنه
این رو هم میدونه گه تمام قشنگی و نورش مال خورشید اگه اون بهش نتابه ...
ماه همه زندگیش بسته به خورشید همه زندگیش
ماه یه یک چیزی ایمان داره ، خورشید از اون سر تره (قدی وزنی عقلی....)
ماه دلش می خواد همیشه با خورشید در کنار خورشید خوب باشه آروم باشه در اوج درخشش باشه
ماه میدونه خورشید به خاطر اون خیلی کله خریها می کنه
می دونه تمام این کله خریهاش مال دوست داشتن زیاده خورشید
ماه اندازه صدو هفده تایی آی کیو داره که بخواد اینو بفهمه
ماه یک چیزی رو مثل خیلی چیزهای تو زندگیش بلد نیست اونم اینه که به خاطر اینکه کسی دوستش داره تشکر نکنه اما سعی می کنه اون هم از دوست داشتن چیزی رو کم نذاره
ماه دوست داره خورشید رو همیشه روشنتر از همیشه ببینه
ماه همه زندگیش بسته به خورشید همه زندگیش
ماه دلش می خواد منفجر شه خیلی وقته خودشو برای چنین روزی آماده کرده

Saturday, November 06, 2004

مارمولک

آسمون اینجا خاکستریه اما فکر میکنم مال ابر بارون دار نیست ماله دوده
دود آسمون اینجا رو خاکستری کرده دل من رو هم
وقتی آفتاب هست درختها هفت رنگ دارن
همه Queen ها جایی کاخشون رو بنا می کنن که بتونن همه جا رو ببینن
من هم یک Queen ام
هنوز اون مار مولک پیدا نشده نکنه ...

بابا ترو خدا بزرگ شین

چقدر هوای اینجا دلگیره
دلم از خیلی چیزها به هم می خوره
چرا آدمها نمی خوان بزرگ بشن
سر چه چیزهای مسخره ای خودشون رو خفه می کنن
خرافات چیزیه که آدمهای احمق خیلی باهاش حال می کنن
کی این آدمها می خوان عاقل شن
حالم داره بهم می خوره

Thursday, November 04, 2004

چقدر دلم می خواست دودکش خانه مان بسته نبود و به همراه گرمای آتشش مجبور نبودیم دودش را تحمل کنیم
اراک- همدان
آنقدر دلم از تیرگی لبریز است که سوز زمستان را نمی فهمم
در شهر ما نان را کیلویی می فروشند