Tuesday, November 28, 2006

سوگند همیشگی

قاطی بیزینس بازیهای بزرگان شدم
نا خواسته علاقه دارم به کلک های روزمره
و شبانگاه کودکیم گل می کند
خاله بازی و عروسکهایم تنها روشن کننده ندای درونیم هستند
کاش همیشه
سوگند بودم
و همیشه اریک بود و قر زدن هایش
و دلبری

Tuesday, April 18, 2006

هوای آمدن

و سراغت نیامدم باز ...

برای چندی در وجود پر عشقم رمیدم و ماندم

..

اما هوایت نگذاشت تا نیایم ...

باز هم می آیم و می نگارم آنچه باید

سر زنده ترین تاریخ عشق را برایت رقم می زنم و شب را با روز آشتی میدهم

شاید نگاهی بیندازی بر من پر از التماس ...

......

ترس از دست دادنت همچون لرزیدن کودکی است در گوشه شب

شب

شب کودکی ها

دلپذیری بودنت با خنده های اریک دلم را می لرزاند همچون لرزه پروانه دست خورده تاریخ

...

در میان باد و اسکیت سرکش

و توانستنت که ستایش بر انگیز است

...

و باز هم هوای دو نفره و نصفی

تکرار عاشقانه های زیستن دوباره

Thursday, March 16, 2006

سبز دلمان

و سبز بود رنگ دلمان
نه آبی نه قرمز
نه من
نه تو
ما و رنگ سبز
اما
"بود"
...
و اکنون
عشق پاره زندگیمان تشنه تپش دوباره ایست
شاید پنچر شده
هفته هاست سری به پنچر گیری علی آقا نزدیم
...
موهایم رفتند تا بنظرت کس دیگری باشم
کسی به همان نویی صفحه اول دفتر مشق
لاستیک فابریک
ضد پنچری
...
اما
با موهای تو چه کنیم؟
...

Wednesday, March 15, 2006

بی بی دل


آمدند آرام و دیر تر از آنچه باید

چه جوابی داری برای ذوق دل سوگند، شکلات هایش را تمنا می کند با نگاه معصومانه اش

منتظر تو نبوده بیشک

...


مستیمان از بهره انگور نبود ، می دانیم در دلمان چه شراب خانه ایست

نگاهشان برای انتخاب بی بی دل نبود، می دانم

می دانم

عشق را حکم می کردند و برده بودند هفت دست عشق را

...

خانه مان گرم شده بود با "شما " گفتنهایشان ، یادمان میدادنند آنچه باید را

گوشزد می کردند عشق ورزیدن را، مهر را ، احترام را ،...

هر چند دور

سیندرلا می شود هرشب ، اما کفشی نمی گذارد برای پیدا کردنش

...

ای کاش می ماندیم در ساعت ده و میخندیدیم به ترک دیوار و می ترسیدیم از انفجار یک نارنجک کودکانه کنار 206



Sunday, February 12, 2006

کاش کودک می ماندیم

و سکوتی شد برای با هم بودنمان
و من تنها غرق در افکارم

دلم صدایی ندارد

برای از هم پنهانی

شب روز هم فرقی ندارد

فقط دیده می شوی

شاد تر از آنچه باید

کمتر از هر چه هست

طلب های بیهوده

آرزوهای کوچک
سردی شب

و نگاهی عاشق

دلسوزی می کنی برای خودت و نمی دانی که راهت سر سبز نیست

باریک تر می شود هر چه طی می کنی این راه را

و ندانی آخرش کجاست

و صدا آرام تر

کاش نبود این همه

...

کاش کودک می ماندیم