Tuesday, April 18, 2006

هوای آمدن

و سراغت نیامدم باز ...

برای چندی در وجود پر عشقم رمیدم و ماندم

..

اما هوایت نگذاشت تا نیایم ...

باز هم می آیم و می نگارم آنچه باید

سر زنده ترین تاریخ عشق را برایت رقم می زنم و شب را با روز آشتی میدهم

شاید نگاهی بیندازی بر من پر از التماس ...

......

ترس از دست دادنت همچون لرزیدن کودکی است در گوشه شب

شب

شب کودکی ها

دلپذیری بودنت با خنده های اریک دلم را می لرزاند همچون لرزه پروانه دست خورده تاریخ

...

در میان باد و اسکیت سرکش

و توانستنت که ستایش بر انگیز است

...

و باز هم هوای دو نفره و نصفی

تکرار عاشقانه های زیستن دوباره