Monday, December 14, 2009

نفس

نفسی جدید
بکش بکش عمیق تر بگذار حس کنم لحظه های تنهایی را
خانه ای جدید به گرمی سر انگشتانم
اما نه گرمتر
کمی بالاتر
همانجایی که
...
گرم و نرم و میچو در انتظار امدنم
غذا می خواهد از من
فیدش می کنم و نازش
همانطور که مرا ناز میکند
موهایم نرم شده اند
او هم دوست دارد
من هم دوست دارم نوازشهایش را
...
تنهای تنها
گاه صدای پای کودک همسایه سکوت تنهاییم را میشکند
جدول زمانبندی هم کمکی به تنهاییم نکرد
باز هم خالی هستند این سلول های اکسل دل من
به قول نگار
من همه چی را دلار می بینم و جدول
شاید به جای مهندس کامپیوتر می باست حسابدار می شدم
و یا شاید مسئول باجه پمپ بنزین که چقدر پول دارد
هر روز کلی پول دارد کلی پول
چیزی که این روزها بدست آوردنش خوشحالم می کند
مثل خیلی چیزهای دیگر که خوشحالم می کند
مثل آمدن تو
که کم کم می آیی
دور میزنی من را
و من باز هم میگویم که کی می آیی
شیرین هم که از میچو خوشش نمی آید
اتمام حجت کرد که یا جای او باشد یا میچو
و میچو هنوز منتظر من است تا فیدش کنم
...
در خانه نشسته ام به ساعت نگاه میکنم و به میچو
تا بیاید
خانه تمییز است از موهای ریخته روی زمینم خوشش نمی آید
همه را جمع کردم
چای هم دم کرده ام
خانه بوی وایتکس می دهد و کمی عطر نرگس
اما با زدن این اسپری یاس خوش بو تر هم می شود
بوی بابا بزرگم را می دهد و کلی خاطره رهایی
جانماز و روی تلوزیون گروندیک
یادم هست خوب یادم هست می گفتند انگش پایم به او رفته
اما او که می آید بوی خوش چوب می آید
هر طرف که سر می چرخانم بوی چوب است
و آخ که چه دلتنگم از شنیدن بو و نبودنش
ریچی خونم هم کم شده است
کارخانه پیچ سازی دارد این ریچی
دست به پیچاندنش هم خوب است
چ هم زیاد دارد
برای همین دوستش دارم
...
او می آید
با یک کیسه پر از خوراکی و الویز
شاید در من شباهت زیادی دیده است با خرگوش
و من می خندم
چیپس و پنیر می خوری
آب سیب چی؟
...
تلفنم زنگ میزند و یک صدای آشنا
صدایی که روتین زندگیم شده است
و یک جمله همیشگی
عزیزم صبح کی از خواب بیدارت کنم؟
...
تلفنم از ان وقتها بیشتر زنگ می خورد
اما من از آن وقتها تنها ترم
این بانک تازه تاسیس هم که هی تبلیغ میکند
مدیر عاملش مثل شانه ساز شده است همه جا را پر از تبلیغ کرده است
بانک دی را نمی گویم
بانکی را می گویم که روزی ده بار مرا یاد او می اندازد و روی دلم سنگینی می کند
کاشکی بانکی هم به نام من بود
به جای این پریزهای برق
و یا لوازم شوینده
و یا فرش مهستان که به سختی کسی را یاد من می اندازد
...
دست خطم دارد گم می شود
یادت هست میگفتی شبیه دست خط تو شده است
یادت هست
من همه چیز یادم نیست
تنها چیزهای خوب یادم هست
همه باجی هایی که می کردیم
لایی باجی یادت هست
یادت نیست
سرگرم دخترک گاز بگیر شده ای
می دانم داری نفس میکشی
بکش بکش
ای هم نفس قدیمی

Tuesday, November 03, 2009

خوشبختی

و من می خواهم بنویسم تعریف جدیدی از خوشبختی را
...
خوشبختی حس عاشق بودن و عاشقانه زیستن است
دوست داشته شدن و معشوق بودن

تنفس بازدم یار و بوییدن رایحه عشق

شنیدن زمزه های عاشقانه و حس کردن یک آغوش گرم

تصور هر لحظه یک اتفاق

نو شدن از یک نگاه خیره هنگام خوردن صبحانه

کشف یک طره مو در ناز بالش شبها

حس آزاد بودن از بند کینه و حس دربند بودن از فرط عاشقی
که دربند بودن از عشق ، همان آزادیست

حس کردن مهربانی خالص
یک حمایت ناب
یک محبت بی دریغ و بی منت

طولانی ترین بوسه دنیا

سیر نشدن از بودن و زیستن در کنار یکدیگر

نهایت صداقت

اعتمادی بی نظیر در پس پرده های ابهام

دیده شدن و دیدن

شنیده شدن و شنیدن

نگهداری همه خاطرات در اعماق یک دل

امید به بهتر زیستن

هر روز عاشق تر از دیروز بودن

و

هر لحظه حس خوشبخت بودن


Tuesday, August 04, 2009

نوشتن می خواهد دلم از هر چه که در این دل پریشانم موج موج می زند و من یارای تعمق ندارم
دلم پر شده از عشق
پر شده از کینه
...پر شده از خالی

اولین بار است دریا زده موج این دریای آرامم
"
من بچه دریام نفسم پاک علی "
ولی انگار که نه انگار
سرمای وجودم در این گرمای تابستان می تراسندم از
...
اما نه مرگ را ترسی ندارم
ترسم از بی آرزویی است
که بی آرزویی همان مرگ است
....
باباییم قبل از مرگش هیچ آرزویی نداشت
...
سرم سنگین است از هوس
از سودا
از جایی دور
آن طرف این کره خاکی
و دلم خالی است از نشدنها
و خسته از انتظار برای هر نقطه این خاک
...
وطنم کلمه دشوار زندگیم شده
هجی کردنش برایم سخت
ای کاش بی وطن بودم
مثل سهراب
...
در انتظار یک سفر
بی تاب تر از همیشه
و سرنوشتم در پی این سفر می دود آرام آرام
:می گوید
صبور باش
و من هر روز
صبر را هجی میکنم شاید یادش بگیرم
...
به دنبال روزگاران کودکیم
روانه گشتم در پی این امواج که اقیانوسها راه است تا میعاد گاه
...
یادت هست مامان بازیهای کودکانه ام را؟



Saturday, January 10, 2009

و یک روز تمام خواهم شد

و روزی تمام خواهم شد
برای دیدن برگی بهتر از زندگی
......
و اینجا دلتنگیم را جا خواهم گذاشت
در دل بزرگ شهلا با لهجه شیرین اصفهانی
با تمام بی تفاوتش نسبت همه چیز
می دانم
می دانم
بیشتر از همه دلتنگم خواهد بود
شهلا
یادت هست
من همان دختر پولدار بی غم بودم
یادت هست
...........................


و اینجا دلتیگیم را جا خواهم گذاشت
در قد بلند آزاده
یک غول مهربان
جقدر حسودیم می شود به قدی که از من بالاتر است
آزاده
یادت هست من تو را تا خانه می بردم تا تنهایی خودم را پر کنم و چه صبورانه به ورورهای ناتمام من گوش میکردی
...........................


و اینجا دلتنگیم را جا خواهم گذاشت
در تمامی ادب مسی
او در دلش خواهد گفت
"ساکت شو
و من او را در دنیای دیگری خواهم دید
شاید تا آن موقع با ادب شده باشم
مسی
دوستت دارم هر چند که تورا کوتاه یافتم
و یادت خواهم داد در در کلاسهای خصوصی رایگان
دونت ووری بیبی
...........................


و اینجا دلتنگیم را جا خواهم گذاشت
در عزیزم گفتنهای سولماز
چقدر مهربانانه به من گوش می کرد
سولماز
همیشه همین طور به سیب زمینی پشندی بودنت ادامه بده
من همین را دوست دارم و نامش صبوری است
نه چیز دیگر
...........................


و اینجا دلتنگیم را جا خواهم گذاشت
در دقت سمیه برای همه برنامه هایی که میریخت
و برای همه ساپورتهایش
سمیه
خانم مهندس نگران نباش
...........................


و اینجا دلتنگیم را جا خواهم گذاشت
برای انگولک کردنهای فاطمه
فاطمه
عروسیت مرا جا نگذار
...........................


و اینجا دلتیگیم را جا خواهم گذاشت
در همه چیز های قشنگ دنیا
تمام چیزهای قشنگی که شما دوستان به من دادید و سنگ صبور تمام حرفهایم بودید
دوستتان خواهم داشت برای همه عاشقانه هایتان
دوستتان دارم
و سپاسگذار از او که من را با شما آشنا کرد

می دانم که میدانید که آنچه در ظاهرم بود
در دلم نبود
و حرفهایم
حرفهای تند مزاجام تنها سپری بود برای تمام مشکلاتی که داشتم
دوستتان خواهم داشت
و می دانم همچون شماهایی را نخواهم یافت

و اینجا دلتنگیم را جا خواهم گذاشت

چون شما دیگر همکارانم نیستید
بلکه دوستانم هستید
تنها دوستانی که دارم
برایم بمانید
و دوستم داشته باشید
تمنای محبتان برایم خوشحال کننده خواهد بود
...........................


و اینجا دلتیگیم را جا خواهم گذاشت
در تمامی قلبهای بزرگتان که همیشه نگرانم بودید
و همه عشقهایی که به من ورزیدید