Saturday, November 20, 2010

نوا

شعرم آمد برای تویی که آمدی و ماندی و دلنشین شدی و ته نشین ماندی
خانه کردی در خانه دلم و پر کردی هر آنچه جایی بود  و من غرق در گرگیجه های  کودکیم  مست شدم و نوا شدم
هما نوا که چه خوش بودیم در آن با پاهای خسته و درد دل که نایم را بریده بود
و تو می فهمیدی که چقدر گرم باید کرد حوله صورتی آویخته بر در را و
چقدر صبر باید کرد تا توانی باشد برای تحملش و قرصها که دیگر اثری ندارند و اسمارتیز را بهتر آید به کار برای من بی درد
در کوچه پس کوچه های کندلوس و نه در باغهایش رفتیم و رفتیم و خواندیم اراجیفی چند و شاد شدیم و چلپ چلپ عکس گرفتیم و من ندانستم کدامین زاغی بر گوشم نجوا کرد که من چشمانم را بسته بودند
ترسیدیم و ترسیدیم و به رنگ شب شدیم و  آشنا درآمدیم با آشنایان قدیمی و ترسیدیم از حرف مردم و نگریستیم به آبی آسمان و سفیدی قله پر افتخارمان و جشن گرفتیم نوای نوایی را
و پیر مرد خسته از سنش گفت و از عددش و از شورا و از هشت طایفه و من تو خندیدیم و خندیدیم و نوا شدیم  و زرد شدیم و قرمز و نارنجی و پاییز یادمان آمد و دریایی شدیم که دریا رفتنمان از بهر گشنگی بود و نرسیدیم به کته کباب و جای دیگر پر کردیم این طاقار را
و راندیم راندیم نوبتی  و یکی درمیان  و دنده چهار بود و ترمز و تنبلی در فشردن کلاژ و ناز کردیم و بنزین زدیم و صبر کردیم تا نفسمان بالا آمد و خواندیم خواندیم و داوود مقامی شدیم و بلبل 
و قاطی شدیم  و زمان یادمان رفت و رسیدیم
به آنچه که آمده بودیم از آن و بنابی زدیم و پاسپورتمان را در دست گرفتیم و تعارفی کردیم برای آن اتاق کوچک و چشمک
و خواستیم که بخوابیم که نشد