Saturday, July 30, 2005

مظلوم ظالم

و چه ساده نگاه مي كني
عبرت بگير و به ياد داشته باش
نامرديها و پليديهايشان را
چه كردند با تو
با من
و با زندگيمان
سادگي را نثار سادگيها كن
نگذار بارها بارها فريبت دهند
يادت نرود روزهاي ابري را
با ديدن يك شمع نور خورشيد را حس نكن
خورشيد باش
نه منتظر نور
ببين
واقعيت را ببين
زود تحت تاثير قرار نگير
عوضشان نميشود كرد
پوستشان را چرا
ذاتشان را نه
گريه هايشان را از روي محبت نبين
ترس از عقوبتشان است
مارهاي خوش خط خالي هستند
نذار فربيت دهند
مظلوم بودن تو
ظلم نا خواسته ايست به من
اين را بدان و ايمان داشته باش
زماني كه براي من احترامي نيست براي تو هم نخواهد بود
من را از تو نمي دانند
خدا نبخشدشان
از سر گناهانشان هم نگذرد
...
مي نويسم تا يادم نرود
بلاها
و
گناهانشان را
مي نويسم تا يادم باشد
دخالتهايشان را كه به جز كين و حسادت در آن چيزي نمي يابم
مي نويسم تا يادم باشد
بي احتراميهايشان
بي مسئوليتشان
نا مسلملنيشان
كينه هايشان
....
آخ .. آخ
چه مي كنند اين مسلمانان نامسلمان
خدايا شاهد باش
نمازخوانان بي نمازت را
نمازشان هم عين گناهانشان
...
مي نويسم
تا يادم باشد
چه بر من كردن
بر تو كردند
بر زندگيمان كردم
....
مي نويسم
تا ....

Tuesday, July 12, 2005

زندگيت مبارك

و من تو را يافتم
دوباره يافتمت
از آب آمده اي
از آب گرفتمت
وجودش را ديدم وقتي تو مي آمدي
قرمز فرشش كرده بود راهت را
من ديدم اما ديگران نه
ديدم نورش را
شنيدم صدايش را
نفسهايم تنگ شده بود
اما براي تو فرياد مي كرد
تو را برايم آورد
تو را براي مادرم آورد
تو را براي كساني كه دوستت دارند آورد
و نه براي كساني كه زيادي هستي برايشان
و نه براي كساني كه خوشيت را دوست ندارند
و نه براي كساني كه
...
خودخواهي نيست اگر بگويم
خدا تو را شايد فقط براي من آورد
تو را آورد
از يك دنيا موج
از يك دنيا آب
و از يك دنياي ديگر
...
فرياد زدم تا بداني زنده ام
........
براي تو زنده ماندم
برايم بمان