Monday, January 25, 2010

خیلی وقته پروانه ای به دنیا نیامده

خدا یا ...
ما را به راه راست هدایت کن
این روزها زیاد میگویم
و هیچ نمیشنوم

نارنجی شده ام
رنگم براق شده مثل بالشتکهای نارنجی سی و پنج در سی و پنج
بوی آدامس خرسی می دهم
و هوای کودکی میکنم

و خسته از بزرگ بودن
به دنبال مهسای 5 ساله میگردم
یک سال بزرگ شده ام دیگر 4 ساله نیستم
تغییر نام داده ام
و پدر جدید

همیشه از بزرگ بودن خسته ام
همیشه

بچگیم به بزرگی گذشت و بزرگیم در آرزوی بچگی

دلم هنوز غیجوجه می رود برای شادمانه های کوچک

با عروسکه توپولوام .. آقای ماچو را می گویم
ذوق میکنم

و با باز کردن تخم مرغ شانسی ای که جایزه اش را دوست ندارم غمگین می شوم

میبینی اصلا تغییر نکرده ام
همان جور که دوست داشتی مرا
نوشته ها با پاک شدن پاک نمی شوند
در ذهن ما بچه ها می مانند
آنها را که نمی شود پاک کرد

یک دوست جدید دارم
بابوچکا را می گویم
اصلا هم خیالی نیست
با هم بازی میکنیم
وروچکا
Verochka
اسم جدید ام است
چ هم دارد
روسی هم هست
به دنبال یک هشتم نژادم می گردم
اصلیتی که گم شده است
...
نمیداند چقدر دوستش دارم و چقدر خوشحالم
گیرنده هایش ضعیف است
فرستنده های من را هم پارازیت انداخته اند
میگویند سرطان زاست
...

خیلی وقته پروانه ای به دنیا نیامده
و پر نزده
دلم برای
بال بال کردن یک پروانه تنگ شده


Tuesday, January 12, 2010

ماه دل من


و در کنار آبشار زندگی به ماه می خندم تا بداند غمهایم با دیدنش از بین نمی رود
برق ماه هم کمتر از برق انگشتریم نیست
انگشترم برق میزند مثل چشمهای تو
آخه
عاشق شده
چرا که تو در کنارمی و من به خود می بالم
می بالم از بودن و نفس کشیدن
و فورمت میکنم درایو دی را تا نباشد اثری از همه آنچه که داشتم و شاید فکر می کردم که داشتم و سرابی بیش نبود
آی خورشید
آی خورشید
برو که مهمون عزیزی در خونه دارم
می روی و به عقب هم نگاه نمی کنی
من هم نگاه نمی کنم
ولی
امروز دلم سراغ تو را گرفت
گفتم ببین گوشه آسمان ،ماه را
که چه تنهاست
چه تنهاست
اما ماه دل من تنها نیست
نشسته در کنار یار و از سبزی عشق و سفیدی راستی
میگوید
و می نوازد تارش را در پس پرده های بی کسی
و بغض میکند از خوردن بستنی پسته ای
و شالش را می بافد تا اثری باشد از او در دل آدمها
و حرف میزنیم از عشق سر به زیرمان
می خواستیم تا ته سر منزل عشق برویم
برای با هم بودن و جاودانه بودن
آخ
آخ که چه قشنگ می نوازی
این پرده های آشفته را
و من غرق در مست شدن
حالا که اینجا نشسته ام
حالا که نگاه میکنم به تو
حالا که دستهام گرم شده از نفست
حالا که می دونی
که چقدر بی قرار دیدنت هستم
حالا که می شمارم لحظه ها رو برای دیدنت
حالا که
....
بیا و بگذار که حس کنم طعم شیرین با تو بودن رو