Saturday, February 27, 2010

قر قر


دیر زمانی است که پاهایم با کسی حرف نمی زنند
اصلا کسی نمی داند آنها حرف هم میزنند
دعوایشان هم نمی شود
فقط میچو صبحها یه سراغشان می آید و گازشان میگیرد
میچو می داند آنها حرف میزنند
موجودیت مستقل آنها را درک کرده است
....
دم عید است و من در حال خانه تکانی
خانه تکانی
هارد تکانی
دل تکانی
هر آنچه در آن تکانی باشد
من به سراغش خواهم رفت
سفره هفت سین هم که با این میچو نمی شود انداخت
نمی فهمد رسم و رسومات چیست
فقط می خواهد بغلتاند و گاز بگیرد
با من حرف میزند
جوابگویی هم میکند
زیر لب فحش ناموسی هم می دهد
دم پنجره هم نمی ذارم برود
گربه های نر محله ما اذیتش میکنند
کلی فحش یاد گرفته است دختره ی شیطون
راستی من مامانش هستم نه خاله اش
خاله ریچی ، خاله اش است
صبحها که بیدارم میکند
یواشکی ماچ هم میکند
دم در دستشویی منتظر می ماند
و قر قر میکند
تا زودتر غذایش را بدهم
عصر ها هم صدای پایم را می شناسد
باز هم قر قر میکند
هر وقت در را باز میکنم
شاکی است از این همه ساعتی که تنهایش می گذارم
با توپهایش بازی میکند
بعضی وقتها به آنها هم قر میزند
تلوزیون هم دوست دارد
مخصوصا فیلم های پر رنگ و پر تکان را
قرار است عید برود خونه مامان بزرگش
البته هنوز دعوتی نشده
ولی خوب
...
برایش غذا گذاشته ام ببرم
می دانم منتظر است
و باز هم قر قر خواهد کرد
...

Monday, February 01, 2010

حوصله ام گم شده است

حوصله ام گم شده است
جایی در آن دور دستها به دنبال یک قاصدک می دود
...
دلم هیچ چیز نمی خواهد
خسته شده از خواستن
کمی هم دلش برای دشت و دمن تنگ شده
می دانی
دشت و دمن خونم کم شده است
یعنی چه
...
دلم رودخانه میخواهد و آفتاب
و یک سد سنگی
و آتش
و قلیون
و دود
...
دلم هیچ چیز نمی خواهد
دلم یک جاده می خواهد برای رفتن
رفتن و رفتن و نرسیدن
جاده ای که مجبور نباشم سرعتم را روی 120 نگهدارم
برود تا آنجا که پایم اجازه می دهد
...
دلم هیچ چیز نمی خواهد
دلم مه می خواهد
مهی که نتوانی تا دو متری را ببینی
تمام تنت شبنم شود وقتی راه میروی
...
دلم هیچ چیز نمی خواهد
دلم کیف پول چرمی هم نمی خواهد
آینه قدی هم نمی خواهد
قابهای نهگانه هم نمی خواهد
ریمل هم نمی خواهد
پژو 206 خانوم دکتر هم نمی خواهد
دلم هیچ چیز نمی خواهد
دلم پر شده است
پر شده است از بی حوصلگی
آخر
حوصله ام گم شده است