Monday, February 01, 2010

حوصله ام گم شده است

حوصله ام گم شده است
جایی در آن دور دستها به دنبال یک قاصدک می دود
...
دلم هیچ چیز نمی خواهد
خسته شده از خواستن
کمی هم دلش برای دشت و دمن تنگ شده
می دانی
دشت و دمن خونم کم شده است
یعنی چه
...
دلم رودخانه میخواهد و آفتاب
و یک سد سنگی
و آتش
و قلیون
و دود
...
دلم هیچ چیز نمی خواهد
دلم یک جاده می خواهد برای رفتن
رفتن و رفتن و نرسیدن
جاده ای که مجبور نباشم سرعتم را روی 120 نگهدارم
برود تا آنجا که پایم اجازه می دهد
...
دلم هیچ چیز نمی خواهد
دلم مه می خواهد
مهی که نتوانی تا دو متری را ببینی
تمام تنت شبنم شود وقتی راه میروی
...
دلم هیچ چیز نمی خواهد
دلم کیف پول چرمی هم نمی خواهد
آینه قدی هم نمی خواهد
قابهای نهگانه هم نمی خواهد
ریمل هم نمی خواهد
پژو 206 خانوم دکتر هم نمی خواهد
دلم هیچ چیز نمی خواهد
دلم پر شده است
پر شده است از بی حوصلگی
آخر
حوصله ام گم شده است

1 comment:

Sarah said...

!...ای وای منم دقیقا همینطور