Saturday, June 26, 2010

به جون بابام

لحظه های نوشتن
غمنامه شده این وبلاگ و من دلم نمی خواهدش
مثل صادق هدایت شده ام
غم نوشتنم می آید
و من شادم
از بودن و داشتن
سر سخت شده ام و استقلال یافته
مستعمره یک مفهوم بودم و حالا رها شده ام
رها شده ام از حسرت خوردن
از حسرت چیزهایی که کسب کردنی نیست
تلاش بیهوده برای داشتن وقتی مقرر نیست مال تو باشند
کشیده ام بیرون از این همه نداشتن و تمنا کردن
به داشته هایم بسنده میکنم
و به فالم عمل میکنم
فردا روز پدر است
و من
با داشته هایم خوشحالم
و به امید روزی هستم که قسم من هم
به جون بابام
باشد
...



No comments: