Saturday, January 08, 2005

دردم نیست

صدا می پیچد در نای به هم گره خورده ام
توانم را ربوده این تاریک سخت دلم
وجودش مرهم است و درد
شاید وجودی نباشد
خسته ام می کند دردهای پراکنده اش
نگرانیم برای ادامه راه نیست
نگرانیم در پس کوچه حال است با هزاران چراغ نیمه خاموشش
در قلبم دردی نیست
هرجا که باشد در آن نیست
آنجا جز گلرگ آرامش چیزی نتوانی جست
...
می پرستم تصمیمات صبحگاهش را که در پی جمله ی شبانه ای بوده است

No comments: