صدا می پیچد در نای به هم گره خورده ام
توانم را ربوده این تاریک سخت دلم
وجودش مرهم است و درد
شاید وجودی نباشد
خسته ام می کند دردهای پراکنده اش
نگرانیم برای ادامه راه نیست
نگرانیم در پس کوچه حال است با هزاران چراغ نیمه خاموشش
در قلبم دردی نیست
هرجا که باشد در آن نیست
آنجا جز گلرگ آرامش چیزی نتوانی جست
...
می پرستم تصمیمات صبحگاهش را که در پی جمله ی شبانه ای بوده است
No comments:
Post a Comment