Monday, August 29, 2005

يادت هست

مي آيد بوي دل انگيز آشنايي
يادت هست
دلمان مي تپيد براي ديدن
ضعف رفتنهايشان يادت هست
يادت هست
بيدار كردنهايم يادت هست
يادت هست
بوسه هاي يواشكي را زير درخت سر كوچه
يادت هست
رسيدم بهت زنگ مي زنمهايت را
يادت هست
پارك نمك زندگي را
يادت هست
قوانينمان را
يادت هست عاشقانه هايمان
قوري قرمز سوراخ
صداي دل انگيز اخ و تف هايش
گرماي الكل صنعتي
اولين همبر گر
خانه تكاني ولنتاين
بالش سبز پشمي
بخاري برقي
بارليف نا تمام
يادت هست
يادت هست تولدت را
اريك را
كيك امپراتور را
پيتر سياه را
همه را همه را يادت هست
يادت باشد
يادت باشد
بويش مي آيد
تپش قلبمان را مي شنوم
يادت باشد


Saturday, August 27, 2005

بيد و باد

چرخاندمان سرمان گيج نرفت
لرزاندمان ما ايستاديم
حكايت بيد است و باد
ما از اونهاش نيستيم
حوصله ات سر مي رود
من اما خسته دردم
اريك كه مي شوي مظلومي مثل من در خواب
وقتي بغلم مي كني از خواب بيدار مي شوم اما دلم هري مي ريزد مثل وقتي كه سوار بوديم
...
غمت نباشد
هفته ديگه هم مي آيد
غمت نباشد

Saturday, August 13, 2005

مخلوطه بازار

كودكانه مان مي گيرد گاهي
زمان گم شده زندگيمان است
يافته هايمان قد نمي دهد به فهمش
ما فقط پيش مي رويم
صدايمان از درون است
زماني نمانده به يك تولد كوچك با آدمهاي بزرگ
آدمهايي كه وجودشان نه از بهر تبريك است
براي آن نيامده اند بيشك
به دنبال حرف و حديث خودشان هستند
من و تو مي دانيم
من و تو مي دانيم
چه گذشته بر اين متولدان شه ماه
تولدشان در مرداد است
روز يك مرد بزرگ
خوابهاي عمه مينا تعبير زندگيت مي شود؟
نمي دانم
نمي دانم
و توهم نمي داني
ولي او
چرا
باران زده بود ديشب زمين
تو كه نمي خواهي بگويي به خاطر شعر من نيست
...
ستاره آي ستاره
...
بارون ببار دوباره
...
ستاره من و تو

............................

نشاني از قهر كين ميبينم
در اين كيك تولد
واگذارش مي كنم به او
او مي داند ته دل همه آدمها را
حتي آنانكه فقط لباس آدميت بر تن دارند
شب سردي داشتي
و من هم در كنارت
مچاله ميشوي از سرما
روزي
لحظه اي
يادت باشد اين مچاله شدنهايت را
آن روز دل انگيز هم مي آيد و مي رود
و من و تو سياهي روي زغال دان را مي نگريم
...
قرمزيش دلم را مي زند
دوستش ندارم آن نقش به هم بافته را
غرور تو را بالاتر از هر ترنجش و هر شانه اش مي دانم
...
از همه جاهاي دلم گفتم
ببين پريشاني دل را
مخلوطه بازاريست اين دل من