Wednesday, November 02, 2005

نقرآبی عشق

نقرآبی ترین عشق را نثارت می کنم
دوستش داری
می دانم
خوب می دانم
خسته ای
از تکیه بودن
کودکیت کم میشود
به دنبال کدام پچ پچ عاشقانه آمده ای در این بیکران خالی
خالی دل من
...
سرد می شود گاهی
نه به سردی دل او
رنج برده می دانم
رنج می برد می دانم
سر آغازش با من نبود
پایانش هم
پریشانش نکن
مدهوشش کن
غرقش کن در دنیای لذت
بگذار دمی نفس برآرد
بگذار باشد
باشد برای خودش
و نه من
و نه بهانه ای دیگر
مستم می کند صدای مهربانش
"هوا سرد شده صبحها یک چیزی تنت کن
اما چرا این همه کوتاه
...
خوابگردی تنها نمی خواهم
مرد بیداریم باش در دورترین نقطه وحشت
و بگذار بدانند
می شود به یک معصوم تشنه محبت
تکیه کرد
...
کودکیم دورترها گم شده
در پیش نمی گردم
مال من نیست دیگر
ترانه دیگریست برای شمارش گلبرگهای لذت
...
سپاسش را لایق نیستم
بزرگتر از آن است که توان پرستیدنش باشد
من اما یک ذره
...



No comments: