Sunday, October 23, 2005

اشک به جای آب دهان

به جای آب دهانم
اشک جاری می شود
خالی می شود از درونم آنچه باید
توانت نیست برای کاری
تلاش نکن
یک حس قدیمی
یک خاطره قدیمی
خیلی هم سخت نیست
...
من اینجا یک نشانه هستم
از عشق
نفرت
محبت
کینه
غرور
نگرش جدید
...
اما نه
کیلومترها مانده تا راه همیشگی
خاکی و آسفالت
چه فرقی دارد
شب و روزمان یکیست
نه اینجا و نه در هیچ نا کجا آباد دیگری
سفردلم طلب کرده
به دیار یقین
به شهر عشق
به خیابان صفا
...
خانه آرامش
ندانی کجاست این ناکجا آباد
من هم
هوا اندک اندک سرد می شود
خاطراتم اما نه
...


No comments: