برآن شده ام تا فکر کنم
به همه بکگراندهای زندگیم
کودکیم
که چه پر فکر گذشت
فکر به چیزهایی که در چارچوب کودکی نمیتوان یافتشان
نوجوانیم
که نه پرخاشگر بودم و نه کسی در مورد من این جمله را گفت
که خوب اقتضای سنش است و دوران بلوغ را پشت سر میگذارد
که اصلا بلوغی در کار نبود
که من یا خیلی زود بلوغ شده بودم و یا هنوز هم بلوع نشده ام
جوانیم
که پر بود از مسئولیتهای مردانه
و من تنها کاری که بلد بودم را انجام می دادم
مسئولیت پذیری را
ازدواجم
باز هم همان مسئولیت پذیری
مادر بودن بدون داشتن فرزند
مادر همسرم که اریکم بود
و من مادرش بودم
و در این جولانگاه مادری
کودکیم را زیر و رو میکردم و دنبال پدری بودم برای لالایی گفتن و قصه های شبانه و دست نوازش که چقدر تمنا داشتم و چقدر کم بود
و حالا یک زن 28 ساله با بک گراندی که توی سرم کوبیده شد در لحظه ای که می توانست
یکی از قشنگ ترین لحظه های روزگارم باشد
بک گراندی که گویا تقدیرم نبوده
و من خود خواسته تن به آن داده ام
بک گراندی که می تواند
خوشبختی آیندهام را هم از بین ببرد
و مرا وادار کند
تا نفرتم از نداشته هایم بیشتر شود
تبدیل به کینه شده ام چرا من
خدایا دورم کن از این کینه و نفرت
که مرا نابود خواهد کرد
این همه بغض
این همه نفرت
این همه کینه
و این همه حسادت
به تمام زندگی های معمولی که جریان دارند و مانند زندگی من بکگراندی ندارند
...
خدایا من هنوز خوشحالم
و هنوز قوی
بک گراندم مرا قوی کرده است
بک گراندی که خیلی ها دوستش ندارند
و من به آن افتخار میکنم
که مرا مصرف کننده بار نیاورده
و حرفی دارم برای زدن
و پیدا خواهم کرد کسی را که افتخار کند به بکگراندم
شاید در سیاره آدمهایی که عمق سیاره شان دو متر نیست
و من در این تعطیلات 12 بار غروب خورشید را تماشا کردم
کافی بود صندلیم را کمی تکان دهم
..........
آنکه دائم هوس سوختن ما میکرد
کاش می امد از دور تماشا میکرد
به همه بکگراندهای زندگیم
کودکیم
که چه پر فکر گذشت
فکر به چیزهایی که در چارچوب کودکی نمیتوان یافتشان
نوجوانیم
که نه پرخاشگر بودم و نه کسی در مورد من این جمله را گفت
که خوب اقتضای سنش است و دوران بلوغ را پشت سر میگذارد
که اصلا بلوغی در کار نبود
که من یا خیلی زود بلوغ شده بودم و یا هنوز هم بلوع نشده ام
جوانیم
که پر بود از مسئولیتهای مردانه
و من تنها کاری که بلد بودم را انجام می دادم
مسئولیت پذیری را
ازدواجم
باز هم همان مسئولیت پذیری
مادر بودن بدون داشتن فرزند
مادر همسرم که اریکم بود
و من مادرش بودم
و در این جولانگاه مادری
کودکیم را زیر و رو میکردم و دنبال پدری بودم برای لالایی گفتن و قصه های شبانه و دست نوازش که چقدر تمنا داشتم و چقدر کم بود
و حالا یک زن 28 ساله با بک گراندی که توی سرم کوبیده شد در لحظه ای که می توانست
یکی از قشنگ ترین لحظه های روزگارم باشد
بک گراندی که گویا تقدیرم نبوده
و من خود خواسته تن به آن داده ام
بک گراندی که می تواند
خوشبختی آیندهام را هم از بین ببرد
و مرا وادار کند
تا نفرتم از نداشته هایم بیشتر شود
تبدیل به کینه شده ام چرا من
خدایا دورم کن از این کینه و نفرت
که مرا نابود خواهد کرد
این همه بغض
این همه نفرت
این همه کینه
و این همه حسادت
به تمام زندگی های معمولی که جریان دارند و مانند زندگی من بکگراندی ندارند
...
خدایا من هنوز خوشحالم
و هنوز قوی
بک گراندم مرا قوی کرده است
بک گراندی که خیلی ها دوستش ندارند
و من به آن افتخار میکنم
که مرا مصرف کننده بار نیاورده
و حرفی دارم برای زدن
و پیدا خواهم کرد کسی را که افتخار کند به بکگراندم
شاید در سیاره آدمهایی که عمق سیاره شان دو متر نیست
و من در این تعطیلات 12 بار غروب خورشید را تماشا کردم
کافی بود صندلیم را کمی تکان دهم
..........
آنکه دائم هوس سوختن ما میکرد
کاش می امد از دور تماشا میکرد
3 comments:
مهسا خانم
همیشه مهمترین چیز اینه که آدم از خودش راضی باشه که فکر می کنم هستی و این خود خوشبختیه - ایام بکام هر جا که هستی
Post a Comment