Monday, August 30, 2010

دایی جان ناپلئون

برای چندمین بار
دایی جان ناپلئون میبینم
 لحظه به لحظه اش تازه میشوم
می خندم
و ذوق میکنم
دیگر تکرار کارهی خاطره انگیز غمگینم نمیکند
شاد میشوم و برگهای جدید زندگیم را مینویسم
خاطرات نو
 و استشمام میکنم بوی شانل را
زنده میشوم



Thursday, August 26, 2010

ابرهای رها

ابر های رها
می رقصیدند بالای سرم
و من جایی در میان آسمان و زمین
نگاهشان میکردم
ابرهای رها
زمزمه من بود
و من متهم به دیوانگی
قطرات باران روی پلکهایم میریختند
 و نسیم خنک گیسوانم را تاب می داد
دوم شهریور سال هشتاد و نه
باران
عجیب نبود
در زندگی من هیچ چیز عجیب نیست
باران می بارید
و یک حس قشنگ در همه وجودم بالا پایین میکرد
و من سکوت میکردم
و فکر میکردم
به تو
توای که نمیدانی با تو حرف میزنم
نمی دانی احساسم را
می گریزی
دهن کجی میکنی به عشق
به بودن
و میگذری از این راه
 و من نیشگونی میگیرم از پایت
و تو نمی فهمی

Monday, August 23, 2010

رفتن یا ماندن

گاهی تلنگوری مرا بس
تا بدانم به کدامین راه میروم
تلنگوری ، متلکی و فریادی ا ز یک دوست
همه و همه
مرا به راه می آورد
و من
در تمامی لحظه های گناه
نه به لذتش فکر میکنم و نه به لحظه بودنش
به حرفها فکر میکنم
و پا پس میکشم از هر آنچه نهی شده ام
به راه برمیگردم
گرم میشوم از آنچه دارم و رها میشوم
در همین لحظه که هست
لحظه بودن
به رفتن فکر نمیکنم
خراب کرده سالهای زندگیم را این کلمه 
رفتن
به کجا
همه جا همین است
همه جا رفتن تعریف شده است
و من دلخوش میکنم به ماندن
به خوب ماندن
به عزیز ماندن
دوست داشتنی ترین ماندن
...
تعقیب می کنم خواسته هایم را
آرام آرام
قدم به قدم
عجله ای نیست
این لحظه همان خواسته لحظه پیش است
به همین سادگی
فقط کافی است
برگردم به گذشته
 مرور کنم آنچه گذشت را
previously on Mahsa'a life
و بعد به تماشای این سریال بی انتهابنشینم
و لواشکم را لیس بزنم
و لذت ببرم از اینکه نوازش می شوم
لذت ببرم

Monday, August 09, 2010

شادمانه های من

شادمانه های کوچک
روزگارم را پر کرده اند
غرق شده ام در مولانا و شمس و شعر و غزل
پر شده ام از نوا 
از نی
از دف
جوان شده ام
موسیقی شده ام
نت شده ام
میزان ترکیبی شده ام
دو چهارم
رقص شده ام
میرزا قاسمی شده ام
فکر شده ام
----
بوسه ربوده ام از عشق
از شب
از تو
از هر آنکه نفسم می کشد
هر آنکه نفسش میکشم
----


Sunday, August 01, 2010

پر کن قدح باده و بر دستم نه


صدای نی می آید 
گوش کن
نوای عاشقانه نفس مجنون
در نای معصومانه معشوق
خنک است هوا و دلم هوای عاشقی دارد
صدای رودابه را دوست نداشتم
دلم مرغ سحر می خواست  و نبود
وطن هم نبود
تکرار میزان آخر
اما بود
دف هم بود در ردیف آخر
دور از چشم من
میزدند و می شنیدم و نمیدیدم
امشب باید دف را گرم کنم
فردا روز جواب است
طاقت شنیدن فریادهای بیژن را ندارم
دف برای او یک ساز نیست
آیینش است
آیین من 
چیز دیگری است
دف نیست
آیین من 
نوشته نشده 
آیین من
یک چیزی شبیه لبخند است
لبخند مادرم
آیین من
نگاه رضایت است
نگاه عشق
بودن و دیدین
آیین من
دست گرم نوازش است
آیین من
برق چشمان منتظر است
آیین من دف نیست
آیین من مستی است
در شراب شب عشق
در یاد او
در ذکر او
در شکرش
 که توانم نیست


...

مست شده ام از باده
بیمی از عاقبتش نیست
سخن خیام را خوش تر

....
گویند بهشت و حور و کوثر باشد
جوی می و شیر و شهد و شکر باشد
پر کن قدح باده و بر دستم نه
نقدی ز هزار نسیه خوشتر باشد

 ....