Sunday, August 01, 2010

پر کن قدح باده و بر دستم نه


صدای نی می آید 
گوش کن
نوای عاشقانه نفس مجنون
در نای معصومانه معشوق
خنک است هوا و دلم هوای عاشقی دارد
صدای رودابه را دوست نداشتم
دلم مرغ سحر می خواست  و نبود
وطن هم نبود
تکرار میزان آخر
اما بود
دف هم بود در ردیف آخر
دور از چشم من
میزدند و می شنیدم و نمیدیدم
امشب باید دف را گرم کنم
فردا روز جواب است
طاقت شنیدن فریادهای بیژن را ندارم
دف برای او یک ساز نیست
آیینش است
آیین من 
چیز دیگری است
دف نیست
آیین من 
نوشته نشده 
آیین من
یک چیزی شبیه لبخند است
لبخند مادرم
آیین من
نگاه رضایت است
نگاه عشق
بودن و دیدین
آیین من
دست گرم نوازش است
آیین من
برق چشمان منتظر است
آیین من دف نیست
آیین من مستی است
در شراب شب عشق
در یاد او
در ذکر او
در شکرش
 که توانم نیست


...

مست شده ام از باده
بیمی از عاقبتش نیست
سخن خیام را خوش تر

....
گویند بهشت و حور و کوثر باشد
جوی می و شیر و شهد و شکر باشد
پر کن قدح باده و بر دستم نه
نقدی ز هزار نسیه خوشتر باشد

 ....

No comments: