Sunday, October 23, 2005

اشک به جای آب دهان

به جای آب دهانم
اشک جاری می شود
خالی می شود از درونم آنچه باید
توانت نیست برای کاری
تلاش نکن
یک حس قدیمی
یک خاطره قدیمی
خیلی هم سخت نیست
...
من اینجا یک نشانه هستم
از عشق
نفرت
محبت
کینه
غرور
نگرش جدید
...
اما نه
کیلومترها مانده تا راه همیشگی
خاکی و آسفالت
چه فرقی دارد
شب و روزمان یکیست
نه اینجا و نه در هیچ نا کجا آباد دیگری
سفردلم طلب کرده
به دیار یقین
به شهر عشق
به خیابان صفا
...
خانه آرامش
ندانی کجاست این ناکجا آباد
من هم
هوا اندک اندک سرد می شود
خاطراتم اما نه
...


Wednesday, October 12, 2005

نمي داني

رنگ
رنگ قرمز
خون
بيا تا نگاهي کنيم کلاغ سياه را
اينجا نيست
توانت نيست براي يافتن و ديدن
من هم
...
دستانمان روز به روز قوي تر مي شود
براي آغوش آيا؟
نمي دانم
...
شب آراميم همچو تخم مرغي زير يک مرغ
و شبنمي روي يک گل
و برگي بدون باد
...
آرامشم به هم مي خورد
حتي با نام بردن از اسمشان
هر وقت درگيرم
حساس ترم
هر وزش ملايمي طوفان مي کند اين دل بي تار را
...
تو مي داني؟
آخ
نه
نه
نمي داني
مگر مي شود دانست و آزرد
نه نمي داني
...
مي داني؟
...
شب رنگ باد دارد
حتي نمي داني رنگ باد چيست؟
من هم
...
ما ي ما کوچک است
راه مانده تا بزرگ شود
پخته شود
...
دلم تنگ است
دلم تنگ است
کجايي اي تنهاترين تنهايان
کجايي؟
...

Tuesday, October 11, 2005

در دور

در دور سبدي هست پر از لرزش
لرزش از يک نگاه خشم آلوده
از يک کلام قهر آلوده
از يک
...
و من اينجا منتظر يک لرزش
از يک شوق ديدن
از يک شنيدن دلم برايت تنگ شده
از يک نگاه بي اخم
از يک صداي کودکانه پنجاه ساله
...
عادت دارم به آنچه بايد و آنچه هست
در پيشانيم با خط خوش لرزاني نوشته اند آنچه بايد
تو نمي بيني خيره نگاه نکن
...
شادم از داشتن و نداشتن
قسمتي از آنچه بايد است
...
در دور نگاهي است که مي دانم مرا مي جويد
اما نه
راه را گم کرده است
ستاره
نشانش بده
نشانش بده
...

Monday, October 10, 2005

کنج بدون دود

صدايي نمي ياد
در خانه اش بسته است
اما پنجره باز براي چيست
دو نگاه در تنهايي به من است
درنگي نيست
وقت بسيار است
من وتو وچند گوشه خالي
يکي را از آن من کن در ديگري قلياني چاق کن
دود را ستايش کن و به آسمان نگاه کن تا دريابي افتابيش را
شايد هم
نبيني آنچه بايد
نگاه مي خواهي؟
من ندارم
اما
دو کوچه بالاتر نگاهاي ارزان مي فروشند
اما همه برچسب چشم براه دارند
آه
مردن از خوشي در يک گوشه دودي
مردن از عشق و حسادت
واژه کم نمي ياورم تا بداني خود واژه را تعريف کردم
واژه يعني يک کنج بدون دود
يک نگاه
يک خستگي
بوي تند عرق
بوي کباب
آخ
دريا
کنج من کجاست گوشه بي دودم
فکرم را روزه دار مي کنم
نيازي به فشار آوردن به معده فلک زده نيست
فکرم روزه است
نه يک ماه
براي هميشه و خالي از کنج
کنج بدون دود