Tuesday, October 11, 2005

در دور

در دور سبدي هست پر از لرزش
لرزش از يک نگاه خشم آلوده
از يک کلام قهر آلوده
از يک
...
و من اينجا منتظر يک لرزش
از يک شوق ديدن
از يک شنيدن دلم برايت تنگ شده
از يک نگاه بي اخم
از يک صداي کودکانه پنجاه ساله
...
عادت دارم به آنچه بايد و آنچه هست
در پيشانيم با خط خوش لرزاني نوشته اند آنچه بايد
تو نمي بيني خيره نگاه نکن
...
شادم از داشتن و نداشتن
قسمتي از آنچه بايد است
...
در دور نگاهي است که مي دانم مرا مي جويد
اما نه
راه را گم کرده است
ستاره
نشانش بده
نشانش بده
...

No comments: