Monday, July 05, 2010

گاهی یک قدم نزدیکتر

گاهی یک قدم نزدیکتر
سر را بالا میکنی
و یک جرقه در همهمه صداهای نا آشنای صبحگاهی
نگاهت را خیره میکند
نگاه می کنی و میگذری
نگاه می کنم و می گذرم

گاهی یک قدم نزدیکتر
سبز میشوی
از لبخند یک کودک شاد که پشت وانتی نشسته و به بادهای آشفته شده در چادر مادرش می خندد و ریسه میرود
نگاهت می کند و نخودی می خندد
تو هم می خندی
سبز میشوی

گاهی یک قدم نزدیکتر
غصه ات میشود از رنگ تیره روبرو
و دلشاد می کنی خود را به آنچه خواهد آمد

گاهی یک قدم نزدیکتر
به هر آنچه از تو دورند میشوی
و شاد میشوی
حسشان میکنی و میگذری
ماندنی در کار نیست

گاهی یک قدم نزدیکتر
به او
او را یک قدم دورتر میکند از تو
و تو فکر میکنی

گاهی یک قدم نزدیکتر
به من می شوی
و می ترسی
و می روی
و من
می مانم و فاصله خالی یک قدم





1 comment:

لیماکده said...

شاید روزی
بهانه های ما تمام می شود
فرقی نمی کند
که یک قدم نزدیک تر را
من آغاز کنم از این سر راه
یا تو
از جایی که ایستاده ای

ایام بکام