Thursday, July 08, 2010

سر دو راهی یک قلعه بود

پیر مرد ریش بلند و سپید مو با من بازیش گرفته است
مدتی مرخصی رفته بود برای استراحت
و حالا که برگشته است
شیطنتش گل کرده
تاس میگیرد به قصد جفت شش
و تاس مغلتد و
من در هراس تاس بعدی
موهایش را دم اسبی کرده
سیگار برگ هم کنار لبش
نباید میگذاشتم تا مرخصی برود
من
من که کاره ای نبودم
استخدام خودش هستم
ارداه کند از هستی اخراج می شوم
ولی خوب
تازگیها شیطنت میکند
ولی هنوز دستم را ول نکرده است
با نشانه هایش بازی میکند
تاریخ
زمان
نام
اعداد
بازی میکند و زیر نگاهی می اندازد
و باز هم می خندد
تکرار میکند برایم بازیهای گذشته را
و من یک مدل بیشتر بلد نیستم بازی کنم
در این 6 سال
یاد نگرفته ام
ارنجمان جدید را
موهایم سفید شده اند ولی قلبم
من با دلم بازی میکنم نه با موهایم

راهم نمیدادند و حالا بر سر دوراهیم میگذارند
و من تکرار میکنم
سر دو راهی یک قلعه بود
...
یک قلعه بود







1 comment:

لیماکده said...

انشالله که همه چیز روبراهه