Wednesday, December 29, 2004

نوشتن نمی خواهد دلش

نوشتن نمی خواهد دلش
خیارشورش را با تمام آرزوهای کودکانه اش می بلعد
چشمانش برق دارد از خوردنش

صدایش، لذتم را بارور می کند
لیلی ام میکند زمزمه های لذتش در پس پرده ی گوشم
سکوتش را می شناسم
در پشت سکوتش حسادت دلفریبی را بارور میکند
آی مجنون
من می شناسم این حس دلفریب را
رنگم می کند ،نوازش دستان نوازشگرش
دنیا بایست بگذار من در لحظه، پرستیدنش کنم
نوشتنم می آید

بذار بتونم

خدایا کمک کن همه چی درست بشه
بذار حرف همدیگر رو بفهمیم
بذار بتونم اون چیزی که ته دلمه بهش بگم
به کسی که پاره تنشم
به کسی که 24 سال جوونیش رو برام گذاشته
بذار بتونم قسمتی از خوشحالی و خوشبختیم رو کادو پیچش کنم و بهش تقدیم کنم

Monday, December 27, 2004

من دلم هیچی نمی خواد

من دلم لیمو شیرین نمی خواد
من دلم هیچی نمی خواد دلم هیچی نمی خواد
من دلم لیمو شیرین هم نمی خواد
من دلم هیچی نمی خواد

روده هایم درد می کند

دیدگانم اشک ندارند

اشکهایم را در روده ام جا سازی کرده ام
بگذار مهمان درون روده ام غذایش نمک دار باشد
اما نمی دانم چرا وقتی اشکهایم را می بلعد وحشی تر می شود
روده هایم را گره می زند

درد رو ده هایم قشنگ است
به یادم می آورد ، آنچه نباید
تلنگریست بر قلبم
ماه باید بتواند بدون خورشید هم بتابد
خورشیدی وجود ندارد تا بتواند ماه را نورانی همچون شب چهارده کند
روده هایم درد می کند
دردش قشنگ است
گوش زد می کند ، آنچه باید

وقتی با تو هستم

صدای دلنشین انداختن خلتهایش بر روی زمین مانند لالایی شبانه ام است،.. وقتی با تو هستم
سرمای استخوان دردآور ،مانند مرهمی بر دردهای زانوانم است ،.. وقتی با تو هستم
بدنم بوی صابون فا نمی دهد اما بوی دلپذیرت می پوشاند بوی عرق سردم را، دنیا بوی سیب زمینی سرخ کرده می دهد با خیارشور،.. وقتی با تو هستم
میز شام دو نفرمان با ظرفهای یک بار مصرف همانند میز هیجده نفره کاخ نیاورانه با 4 مدل کارد دسته نقره ،.. وقتی با تو هستم
نمی دونم باید خنده سر می دادم یا اشکم را نثار گونه ام می کردم وقتی عکسش را در موبایل دیدم
راستی می دونم خیلی سخته که هر وقت من روی فرشهای استاد دانشگاه تنیس باز آب می ریزم تو رو هم آواره می کنم
من دلم آب لیمو شیرین با چرکهای دست تو می خواهد
آب لیموی شور چی رو نشون می ده؟

Sunday, December 26, 2004

بلند شو ماه بلند شو

اشکهایم را در واژه می پنهانم
و
هر جه می خواهم
می تایپم و می تایپم
و می تایپم
خدای من می داند که چه می گویم او همه ی من را می بیند
همه ی من را میبیند و میداند که هر وقت به او نیاز دارم او هست
خورشید غروب می کند و من نمبینمش
نگاه من تنها به قله است غروب را نمی خواهد این دلم
دلم فقط جلو را میبیند
نه به خودم دروغ نمیگم
"ای کاش ، دلم فقط جلو رو میدید"
دلم تنگ است برای جلو دیدن
من اینجام
نمی خوام صداهای بد را بشنوم
نمی خوام هیچ حس بدی داشته باشم
می خوام همه چی قشنگ باشه
ولی نمی تونم
ماه
چت شده؟
توکه همیشه چهارده بودی
چرا الان اول ماهی؟
چرا نمبیننت
چرا ؟
بلند شو نورت رو از خورشیدت بگیر
پاشو چهارده شو
پاشو ماه
زندگیت این جوری نمی مونه
تو می تونی به همه ثابت کنی که می تونی اول ماه هم ، چهارده باشی
خورشید کمکم کن
نذار ...


من هستم

دلم ، نوشتن می خواهد
بی مهابا قدم بر می دارم
غرورم را با گلی سفید تزیین می کنم
صدایم را در حنجره ام تقویت می کنم
کمرم را صاف می کنم
و
می گویم من هستم
من هستم تا در آغوش خورشید بیارامم
من هستم تا مادرم را با نگین مروارید تاجیده کنم و بر سرم پادشاه کنم
من هستم تا دلم را از هر چه کینه پاک کنم
من هستم تا فریاد زنم
من هستم
من بدون پدر هیچ وقت نداشته ام هستم
من هستم
توانستن می دانم و دانستن
هوا سرد است و من بی تاب سرمایش
نمی داند چقدر گرمم از عشق

هیچی نمی دونم

رو هوام
نه شادم، نه ناراحت ، نه خسته،
نمی دونم چه احساسی دارم
نمی دونم باید چی کار کنم
نمی دونم چی صلاحه چی صلاح نیست
خودمو سپردم دست تقدیر
می دونم دارم بدترین کار رو می کنم
می دونم آخرش پشیمون می شم
ولی قدرت فکر کردن ندارم
این یکی دو دونه قدرتی هم که برام مونده می خوام صرفه ادامه دادن بکنم
آخر این راه چیه نمی دونم
به کجا دارم می رم هم نمی دونم
نمی خوام چیزی بدونم
مگه چقدر وقت دارم زندگی کنم
مگه چقدر وقت دارم
من می خوام از زندگیم لذت ببرم
فقط همین

Saturday, December 25, 2004

همه چی اینجا بهتره

از کجا بگم
از کجا شروع کنم
همه چی از یک تلفن ساعت 12 شب شروع شد
" می خواهی خونه رو چی کار کنی؟"
دیگه شروع شد
دعوا
توهین
داد
اشک
گریه
سرما
...
بعضی وقتها خدا یک جوری غرورو آدم رو میشکنه که می فهمی از کجا داری می خوری
اینجا همه چی بهتره
با تو همه چی بهتره حتی اگه بغل گشنه گاه بخوابی
تا حالا به خاطر بالشی که زیر سرته و پتویی که داری خدا رو شکر کردی
خدا پدر و مادر بابا لنگ درازو رو بیامرزه
عجب پتویی بود
نمی دونی چه احساس قشنگیه وقتی میبینی دوستات به خاطر تو چشماشون خیس میشه
می فهمی که وجود داری
می فهمی که دوستت دارن
دنیا برات قشنگ میشه
من خوبم
با تو همه چی بهتره
حتی اگه
...
من می تونم به هر چی می خوام برسم

Thursday, December 16, 2004

ریش سفید

هوا سنگین است و من دلم تنگ است برای دیدن
زیر بارون که خیس میشی
یک احساس مطلوب بهت می گه که هر چی کثافت و آلودگی تو هوا بود داره رو سرت میریزه
صداشو می شنونم داره با من حرف میزنه
می گه کوچولو غصه نخور همه چی خوب میشه
همه چی درست می شه
تو هم به آرزوهای کوچیکت میرسی
بعد با ریشهای بلند و سفیدش رو صورتم می کشه و لبخند می زنه
من هم دستاشو رو سرم میذارم
و می فهمه که باید با موهام بازی کنه
من چشمهامو باز می کنم و تو رو می بینم
تو اشکهامو پاک می کنی
و من کنارت آرومم
کنار تو هیچی نمی خوام
هیچی

Monday, December 13, 2004

ابری

چرا برف نمی یاد؟
مگه دوسم نداره که برف نمی باره
دلم برای مامانم تنگ شده
دلم می خواد بغلش کنم
الان که بهش زنگ زدم
زد تو ذوقم
دیگه بهش زنگ نمی زنم
من که سرما رو خوردم
دلم پاستیل میوه ای می خواد
KENT
....
حالا بریم سر اصل مطالب
من که می دونم تو می تونی
من این قدرت رو توی تو دیدیم
امروز هوا ابریه
ابری که نمی دونه باید برف بباره یا بارون

Sunday, December 12, 2004

یک روز عاشقانه

یک روز عاشقانه رو من و تو می تونیم بسازیم
ما می تونیم بسازیم
اگه یک ذره کوچولو از اون 133 تا رو خرج کنی می فهمی که لازم نیست حتما یک روز بارونیه هوا دو نفره ای این کار رو بکنی بلکه کافیه وقتی صبح از خواب پا میشی و تو رختخوابت غلط می زنی و پتو رو تا سر دماغت می کشی بالا و دلت نمی خواد که بیدار شی .. به این فکر کنی که یک نفر که مثل تو تو رختخوابش غلط زده و پتو رو تا سر دماغش بالا کشیده و دلش نمی خواسته بیدار شه.. ولی به تو فکر کرده و به عشق تو از خواب پا شده
بعد با همین افکار عاشقونه
اون روز تبدیل می شه به یک روز عاشقانه
امروز مه آلودم
مه یعنی دو دلی

Saturday, December 11, 2004

مبارکه

سلام
برات یک کامنیوتی هم زدم
دیگه چی می خوای؟
من امروز برف آلودم
برف یعنی پاکی

Sunday, December 05, 2004

شیفته صدات

چقدر من میمیرم برای صدای خواب آلودت؟
خیلی زیاد
تن صدات اینقدر قشنگ می شه که نمیدونی
شیفتم میکنی
شیفته ترم می کنی
:Dیادم باشه حتما تو اتاق خواب تلفن بذارم بعد بیام از حال بهت زنگ بزنم
...
من اگه تو ناراحت بشی اسکی هم نمیرم

Thursday, December 02, 2004

....

من خوبم
از احوالاتم اگر خواسته باشم
خوبم ملالی نیست جز دوریم
هوا ایهام داره
معلوم نیست دو نفرست یا آلوده
روزم در باد می رقصد
تمایلی به پایین آمدن ندارد
وفنجانم پراست از بقایای چیزی که تو خیلی دوستش داری
مامانم امروز را با من خواهد بود

Wednesday, December 01, 2004

روز خوب

امروز هم حالم خوبه
امروز هم مرسی خدا
تا حالا تو عمرتون آخوند موتور سوار دیده بودین؟
نگران مامانم هستم
سر عملش دو دله
من هم همینطور
ولی خوب باز هم روز خوبیه
مرسی خدا
آدم در یک لحظه دلش میشکنه
اونهم وقتی یک نفر بهت بگه اصلا حوصله قر شنیدن ندارم
...
ولی با این حال
باز هم روز خوبیه
باز هم مرسی خدا
دلم میشکنه
ولی روز خوبم رو کسی نمی تونه ازم بگیره