Tuesday, December 20, 2005

گوشه تنها

آرام تر از یک گوشه تنها
سخت و دلباز
به دلبازی اسکروچ
و شاید شب
نگاهی بر من
بر من سر مست از آرامش بیندازد
بنشین و گوش کن
...
می آید آنچه باید
دست من وتو نیست
نوشته اند
من وتو بازیش می کنیم فقط
فروش بلیطش از تئاترهای پرستویی هم بیشتر است
منتظر نمان برای چشمهای نبمه باز غم
خیره شو به نگاه خیره اش
...
...
آذارش می دهند بیخبران از وجودش
کاش می فهمیدند فرشته درونش را
...
...
سر مست از غزل و شعر نو
به سویت می نگرم
و تمنای نگاه دارم

Thursday, November 17, 2005

آرام تر از یک شکوه عاشقانه

تبی نمانده تا برایت نکرده باشم اما
مردن هم نمی خواهم
..
شکرت
چه کوتاه اجابت می کنی در دلم را
ناز شصت می خواهد این اجابتت
من اما ناتوان
جز دوست داشتنت چه دارم تا پیش کش کنم
...
موفق باشی ای معلم دلتنگی
قسمت کن دلتنگیت را با شادیشان
...
آرامشم را با هیچ پاداشی عوض نخواهم کرد
من اینجا آرامم
آرام تر از یک شکوه عاشقانه
...
تو با منی نزدیکتر از پتوی نرمینه
نزدیکتر از ساعت رومانسون
نزدیکتر از نگاه عاشقانه ات
و من با تو ام
نزدیکتر از ساعت رومانسون
نزدیکتز از پتوی نرمینه
من وتو
با همیم
قشنگترین واژه سبز دنیای کودکانه مان




Wednesday, November 02, 2005

نقرآبی عشق

نقرآبی ترین عشق را نثارت می کنم
دوستش داری
می دانم
خوب می دانم
خسته ای
از تکیه بودن
کودکیت کم میشود
به دنبال کدام پچ پچ عاشقانه آمده ای در این بیکران خالی
خالی دل من
...
سرد می شود گاهی
نه به سردی دل او
رنج برده می دانم
رنج می برد می دانم
سر آغازش با من نبود
پایانش هم
پریشانش نکن
مدهوشش کن
غرقش کن در دنیای لذت
بگذار دمی نفس برآرد
بگذار باشد
باشد برای خودش
و نه من
و نه بهانه ای دیگر
مستم می کند صدای مهربانش
"هوا سرد شده صبحها یک چیزی تنت کن
اما چرا این همه کوتاه
...
خوابگردی تنها نمی خواهم
مرد بیداریم باش در دورترین نقطه وحشت
و بگذار بدانند
می شود به یک معصوم تشنه محبت
تکیه کرد
...
کودکیم دورترها گم شده
در پیش نمی گردم
مال من نیست دیگر
ترانه دیگریست برای شمارش گلبرگهای لذت
...
سپاسش را لایق نیستم
بزرگتر از آن است که توان پرستیدنش باشد
من اما یک ذره
...



Sunday, October 23, 2005

اشک به جای آب دهان

به جای آب دهانم
اشک جاری می شود
خالی می شود از درونم آنچه باید
توانت نیست برای کاری
تلاش نکن
یک حس قدیمی
یک خاطره قدیمی
خیلی هم سخت نیست
...
من اینجا یک نشانه هستم
از عشق
نفرت
محبت
کینه
غرور
نگرش جدید
...
اما نه
کیلومترها مانده تا راه همیشگی
خاکی و آسفالت
چه فرقی دارد
شب و روزمان یکیست
نه اینجا و نه در هیچ نا کجا آباد دیگری
سفردلم طلب کرده
به دیار یقین
به شهر عشق
به خیابان صفا
...
خانه آرامش
ندانی کجاست این ناکجا آباد
من هم
هوا اندک اندک سرد می شود
خاطراتم اما نه
...


Wednesday, October 12, 2005

نمي داني

رنگ
رنگ قرمز
خون
بيا تا نگاهي کنيم کلاغ سياه را
اينجا نيست
توانت نيست براي يافتن و ديدن
من هم
...
دستانمان روز به روز قوي تر مي شود
براي آغوش آيا؟
نمي دانم
...
شب آراميم همچو تخم مرغي زير يک مرغ
و شبنمي روي يک گل
و برگي بدون باد
...
آرامشم به هم مي خورد
حتي با نام بردن از اسمشان
هر وقت درگيرم
حساس ترم
هر وزش ملايمي طوفان مي کند اين دل بي تار را
...
تو مي داني؟
آخ
نه
نه
نمي داني
مگر مي شود دانست و آزرد
نه نمي داني
...
مي داني؟
...
شب رنگ باد دارد
حتي نمي داني رنگ باد چيست؟
من هم
...
ما ي ما کوچک است
راه مانده تا بزرگ شود
پخته شود
...
دلم تنگ است
دلم تنگ است
کجايي اي تنهاترين تنهايان
کجايي؟
...

Tuesday, October 11, 2005

در دور

در دور سبدي هست پر از لرزش
لرزش از يک نگاه خشم آلوده
از يک کلام قهر آلوده
از يک
...
و من اينجا منتظر يک لرزش
از يک شوق ديدن
از يک شنيدن دلم برايت تنگ شده
از يک نگاه بي اخم
از يک صداي کودکانه پنجاه ساله
...
عادت دارم به آنچه بايد و آنچه هست
در پيشانيم با خط خوش لرزاني نوشته اند آنچه بايد
تو نمي بيني خيره نگاه نکن
...
شادم از داشتن و نداشتن
قسمتي از آنچه بايد است
...
در دور نگاهي است که مي دانم مرا مي جويد
اما نه
راه را گم کرده است
ستاره
نشانش بده
نشانش بده
...

Monday, October 10, 2005

کنج بدون دود

صدايي نمي ياد
در خانه اش بسته است
اما پنجره باز براي چيست
دو نگاه در تنهايي به من است
درنگي نيست
وقت بسيار است
من وتو وچند گوشه خالي
يکي را از آن من کن در ديگري قلياني چاق کن
دود را ستايش کن و به آسمان نگاه کن تا دريابي افتابيش را
شايد هم
نبيني آنچه بايد
نگاه مي خواهي؟
من ندارم
اما
دو کوچه بالاتر نگاهاي ارزان مي فروشند
اما همه برچسب چشم براه دارند
آه
مردن از خوشي در يک گوشه دودي
مردن از عشق و حسادت
واژه کم نمي ياورم تا بداني خود واژه را تعريف کردم
واژه يعني يک کنج بدون دود
يک نگاه
يک خستگي
بوي تند عرق
بوي کباب
آخ
دريا
کنج من کجاست گوشه بي دودم
فکرم را روزه دار مي کنم
نيازي به فشار آوردن به معده فلک زده نيست
فکرم روزه است
نه يک ماه
براي هميشه و خالي از کنج
کنج بدون دود

Wednesday, September 28, 2005

محمود يا جيگولي

چه فرقي داره
محمود يا جيگولي
مهم اينه که مال ماست
...
اشکال نداره اگه ۵ تا دنده نداره
اشکال نداره اگه کولر نداره
اشکال نداره اگه ۱۰۰ تا بالاتر نمي ره
اشکال نداره اگه
...
مهم اينکه مال ماست
من وتو
جون کرديم براش
دعوا کرديم
خون دل خورديم
مهم اينه که
با هاش قراره خيلي جاها بريم اون دور دورها جايي که هيچ بني عهدي نرفته
جايي که خدا فقط براي من وتو ساختتش
من وتو
...
جايي که راحتيم
جايي که نفس همديگرو مي کشيم
...
جايي که صداي بال زدن پروانه ها رو هم مي شنويم
جايي که ورد زبونمون اجيجمه
جايي که
...
دوستش داريم
چه محمود باشه
چه جيگولي
دوستش داريم
...

Monday, September 19, 2005

ستايشت ميکنم

شب خسته تر از آنم که فکر کنم چه راهي را پشت سر گذاشتيم و کجاييم
اما
گاهي
سرم را برميگردانم
و
مي بينم
...
راه
به من آموخت
که او هست
آنچنان وجودش را اشکار مي کند که توان انکارش نيست
زماني که تو را از آب به من داد
زماني که مخلوطه بازارم را برايم دشتي صاف و بي نشان کرد
زماني که شعله هاي فتنه ديگري را خاموش کرد
زماني که محبت آنان که بودند و من نمي ديمشان را برايم نمودار ساخت
زماني که قهر و کين را به عشق مبدل ساخت
زماني که صدايش کردم و جوابم داد
زماني که با من بود
زماني که هديه ها برايم آورد
زماني که من را به من نشان داد
زماني که تو را به من داد
زماني که من و تو را ما کرد
او بود همه جا بود
حتي کنار سه تار شکسته کنار شمع داني خم شده
کنار سکوت روز و هيا هوي شب
بود تا تيمار کند مرا تو را ما را
بود
همه جا بود
ستايشش مي کنم
چون از آن اويم
ستايشش مي کنم
چون او در من است
چون من در او
ستايشش مي کنم
چون همه وجودم را با او تقسيم ميکنم
حتي غرورم را
حتي خودم را
حتي ..
ستايشش مي کنم
چون تنها از آن من است
چون نگاهش يراي من است
احساسش دلتنگيش و تنهاييش
ستايشت مي کنم اي زيبا ترين زيبا ييها
اي معبود من
اي آنچه هزاران نام داري
ستايشت مي کنم
به شيوه خودم
به شيوه اي که تو يادم دادي
ستايشت مي کنم

Monday, August 29, 2005

يادت هست

مي آيد بوي دل انگيز آشنايي
يادت هست
دلمان مي تپيد براي ديدن
ضعف رفتنهايشان يادت هست
يادت هست
بيدار كردنهايم يادت هست
يادت هست
بوسه هاي يواشكي را زير درخت سر كوچه
يادت هست
رسيدم بهت زنگ مي زنمهايت را
يادت هست
پارك نمك زندگي را
يادت هست
قوانينمان را
يادت هست عاشقانه هايمان
قوري قرمز سوراخ
صداي دل انگيز اخ و تف هايش
گرماي الكل صنعتي
اولين همبر گر
خانه تكاني ولنتاين
بالش سبز پشمي
بخاري برقي
بارليف نا تمام
يادت هست
يادت هست تولدت را
اريك را
كيك امپراتور را
پيتر سياه را
همه را همه را يادت هست
يادت باشد
يادت باشد
بويش مي آيد
تپش قلبمان را مي شنوم
يادت باشد


Saturday, August 27, 2005

بيد و باد

چرخاندمان سرمان گيج نرفت
لرزاندمان ما ايستاديم
حكايت بيد است و باد
ما از اونهاش نيستيم
حوصله ات سر مي رود
من اما خسته دردم
اريك كه مي شوي مظلومي مثل من در خواب
وقتي بغلم مي كني از خواب بيدار مي شوم اما دلم هري مي ريزد مثل وقتي كه سوار بوديم
...
غمت نباشد
هفته ديگه هم مي آيد
غمت نباشد

Saturday, August 13, 2005

مخلوطه بازار

كودكانه مان مي گيرد گاهي
زمان گم شده زندگيمان است
يافته هايمان قد نمي دهد به فهمش
ما فقط پيش مي رويم
صدايمان از درون است
زماني نمانده به يك تولد كوچك با آدمهاي بزرگ
آدمهايي كه وجودشان نه از بهر تبريك است
براي آن نيامده اند بيشك
به دنبال حرف و حديث خودشان هستند
من و تو مي دانيم
من و تو مي دانيم
چه گذشته بر اين متولدان شه ماه
تولدشان در مرداد است
روز يك مرد بزرگ
خوابهاي عمه مينا تعبير زندگيت مي شود؟
نمي دانم
نمي دانم
و توهم نمي داني
ولي او
چرا
باران زده بود ديشب زمين
تو كه نمي خواهي بگويي به خاطر شعر من نيست
...
ستاره آي ستاره
...
بارون ببار دوباره
...
ستاره من و تو

............................

نشاني از قهر كين ميبينم
در اين كيك تولد
واگذارش مي كنم به او
او مي داند ته دل همه آدمها را
حتي آنانكه فقط لباس آدميت بر تن دارند
شب سردي داشتي
و من هم در كنارت
مچاله ميشوي از سرما
روزي
لحظه اي
يادت باشد اين مچاله شدنهايت را
آن روز دل انگيز هم مي آيد و مي رود
و من و تو سياهي روي زغال دان را مي نگريم
...
قرمزيش دلم را مي زند
دوستش ندارم آن نقش به هم بافته را
غرور تو را بالاتر از هر ترنجش و هر شانه اش مي دانم
...
از همه جاهاي دلم گفتم
ببين پريشاني دل را
مخلوطه بازاريست اين دل من



Saturday, July 30, 2005

مظلوم ظالم

و چه ساده نگاه مي كني
عبرت بگير و به ياد داشته باش
نامرديها و پليديهايشان را
چه كردند با تو
با من
و با زندگيمان
سادگي را نثار سادگيها كن
نگذار بارها بارها فريبت دهند
يادت نرود روزهاي ابري را
با ديدن يك شمع نور خورشيد را حس نكن
خورشيد باش
نه منتظر نور
ببين
واقعيت را ببين
زود تحت تاثير قرار نگير
عوضشان نميشود كرد
پوستشان را چرا
ذاتشان را نه
گريه هايشان را از روي محبت نبين
ترس از عقوبتشان است
مارهاي خوش خط خالي هستند
نذار فربيت دهند
مظلوم بودن تو
ظلم نا خواسته ايست به من
اين را بدان و ايمان داشته باش
زماني كه براي من احترامي نيست براي تو هم نخواهد بود
من را از تو نمي دانند
خدا نبخشدشان
از سر گناهانشان هم نگذرد
...
مي نويسم تا يادم نرود
بلاها
و
گناهانشان را
مي نويسم تا يادم باشد
دخالتهايشان را كه به جز كين و حسادت در آن چيزي نمي يابم
مي نويسم تا يادم باشد
بي احتراميهايشان
بي مسئوليتشان
نا مسلملنيشان
كينه هايشان
....
آخ .. آخ
چه مي كنند اين مسلمانان نامسلمان
خدايا شاهد باش
نمازخوانان بي نمازت را
نمازشان هم عين گناهانشان
...
مي نويسم
تا يادم باشد
چه بر من كردن
بر تو كردند
بر زندگيمان كردم
....
مي نويسم
تا ....

Tuesday, July 12, 2005

زندگيت مبارك

و من تو را يافتم
دوباره يافتمت
از آب آمده اي
از آب گرفتمت
وجودش را ديدم وقتي تو مي آمدي
قرمز فرشش كرده بود راهت را
من ديدم اما ديگران نه
ديدم نورش را
شنيدم صدايش را
نفسهايم تنگ شده بود
اما براي تو فرياد مي كرد
تو را برايم آورد
تو را براي مادرم آورد
تو را براي كساني كه دوستت دارند آورد
و نه براي كساني كه زيادي هستي برايشان
و نه براي كساني كه خوشيت را دوست ندارند
و نه براي كساني كه
...
خودخواهي نيست اگر بگويم
خدا تو را شايد فقط براي من آورد
تو را آورد
از يك دنيا موج
از يك دنيا آب
و از يك دنياي ديگر
...
فرياد زدم تا بداني زنده ام
........
براي تو زنده ماندم
برايم بمان



Wednesday, June 29, 2005

ظالم بودن يا نبودن

فرقي بين محبت كردن ونكردن براي بسياري از موجودات دنيا نيست
ميبيني يه آدم داره 20 ساله حقشون رو مي خوره اما دم بر نمي يارن تازه بيشتر قربون صدقشون ميرن
اون وقت اگه كسي يه ساعت از محبتي كه هميشه مي كرده دريغ كنه
..
ديگه واويلا
زمين و زمون را بهم مي بافن
آدم وقتي اين قانون روزگار رو ميبينه به اين نتيجه مي رسه كه اصولا محبت نكردن بهتر از محبت كردنه
آدم هميشه بايد ظالم باشه تا بتونه موفق زندگي كنه

تو اين دنيا به هر كسي محبت كني فكر مي كنه وظيفست


Sunday, May 22, 2005

خاطره عشق

دستهاي رنگيت عاشق ترم مي كند
پسر بودنت براي او قشنگ ترين رول زندگيت است و چه عاشقانه بازيش مي كني
بوسه بر كتفانت مي زنم
رنگ را با خاطره ات مي اميزي و پريشان مي كني
بزن بزن
اين خاطره عشق را

Wednesday, May 18, 2005

ذوق دويدن

ديدني تر از هميشه شاخه هاي درختان بود كه باريدنشان گرفته بود
...
دويدنمان براي فرار نبود
ذوقمان بود كه رها كرده بود خودش را در اين همهمه عشق
بياني نيست تا ياراي بيانش باشد
و اما
...
تو مي داني
...
...
نوازشهايت كودكم ميكند
سكون زمان را مي خواهم تا بمانم در اين پرچين عشق

خدايا مرسي

خدايا مرسي
هر چيزي كه دارم خوب مي دونم كه تو براي فرستادي
يك همسر خوب و پرستيدني
يك زندگي آروم و قشنگ
يك خونه كه بيشتر از هرجاي دنيا دوستش دارم
يك مامان مهربون
يك دنياي قشنگ
و 9 كرم ابريشم شكمو
..
خدايا مرسي از تمام توجهي كه به من داري
هر چيزي كه مي خواستم برام درست كردي
ديگه بيشتر از اين چي مي خوام
كمك كن تا بتونم ازعهده نگهداري اين همه نعمت بر بيام
...
خدا جون دوستت دارم

Monday, May 16, 2005

شروع عشق

و ما شروع کردیم تا هرگز انتهایی نداشته باشد
...

Monday, April 11, 2005

هيچ چيز مال من نيست

وقت براي همه چيز و همه كس ...
از آن من نيست آنچه بايد
سهم از زندگي ؟

Wednesday, April 06, 2005

نهسي 13 بدر هم بدر شد

سال نوت مبارك به قول بابا محسن تولدت مبارك
واي كه دلم چقدر قنج مي ره وقتي تكون تكون مي خوري
يادته اولاش قرمز قرمز بودي
حالا ديگه تنت با خالهاي سياهت كلي سكسي شده
واي ياد اون روز مي افتم كه تو رئ تو روغن انداختم مثل اسفند بال بال ميزدي يه جوري ميشم
ديگه از اون روز به بعد براي خودت يك پا ژيمناست شده بودي
چه بالانسهايي مي زدي
روز 13 بدر وقتي ديدم حالت بده و داري قيلي ويلي ميري
كلي دلم گرفت
ولي خدا بخواد.چشم حسود بتركه
حالت خوب شد و 13 بدر شد
البته تاثيرات قندي بود كه بهت رسوندم
ماهي فرمز خال خال سياه من
خيلي خيلي دوست دارم

Sunday, March 13, 2005

هديه

و من اينجا مهندسي پول ياد مي گيرم
جاي دستش رو صورتم بوييدني است
خانه دارم كرده است اين ياغي سركش
و يك خانه امن هديه اوست به من
هد يه اش را مي ستايم
و دو توپ سياه كه دوستش دارد و من هم

Wednesday, March 09, 2005

مل مل زندگي

اينقدر سخت بود روزگارم كه توانم را براي نوشتن نبود
و اما اكنون
اينقدر سرشارم از ذوق ادامه دادنت كه
...
من و تو در زير سقف سفيدمان . ماي عاشقانه را ساختيم
و چه زيبا نگريستم به زندگيمان
مل مل زندگيمان افزون باد

Thursday, February 17, 2005

سپاس

من اينجام تا همه چيز درست باشد
قدرتم را خدايم به من بخشيده
بخشيدگيش را را سپاس
مادري دارم بهتر از برگ درخت اما دور
پدري كه نبودنش را مي ستايم
و خورشيدي كه افتخار از او نور گرفتن را با هيچ چيزي در دنيا عوض نمي كنم
دوستانم با تمام اندكي
آنقدر بزرگند كه جاي همه چيزهاي نداشته ام را پر كرده اند
...
واي خدا من چقدر دارايم
...
سپاس

Monday, February 14, 2005

صبرم باد

هيچ نمي گويم
نگفتنم بهتر است
ديگر حرفي نمي دود در گيجگاهم
دريچه صبر دلم باز شده
بازش كردم
چاره اي جز اين نداشتم
زنجيرهاي زندگيم در هم گره اند
من هم درونشان
...
جواب نامه هايم نيستند در راه
...
مي دانم آفتابش را برايم هديه آورده
مي دانم زندگيم را به يك برگه و يك مهر متصل نكرده
مي دانم
همه چيز را خوب مي دانم
اما
نمي توانم
هيچ كاري برايم باقي نگذاشته
كاري نيست كه بتوانم انجام دهم جز صبر
...
صبر براي يك تكان
با دو سه ريشتر هم حل نميشه
ژاپني پسند مي خواد
...
صبرم باد
صبرم باد

Saturday, February 05, 2005

برف

برف است
سردم نيست
گرم است دلم از تو
برف ذوقم را براي نوشتن باروريده
دردآورترين لحظه هاي عمرم با
قشنگ ترينشان گره خورده
من اما عاشق ادامه

Monday, January 24, 2005

خورشيد دل من

ابرش گرفته است آسمان
آسمان دل من
اما نه
آسمان دل من خورشيدي است
قطره ام كرده ذوق رسيدنم
آشوبش مي كند هر تكه ي ابري
خورشيد دل من توان ابر را ربوده
هيچ ابري توان ماندن ندارد
...
من خودم روزي ابر بودم

Sunday, January 23, 2005

من خوبم تو چي؟

آي خورشيد
خورشيد
ديگر نيامد
خسته شده از گلوله كردن و ريختن
حقوق كارمندهايش را سر برج نداده آنها هم ديگر كار نمي كنند
براي همين است كه ديگر برفي نيست
صدا كن
بشنو
نه
گوش كن
من حرف مي زنم
مثل هميشه
من فقط حرف مي زنم
و
تو فقط مي شنوي
نه
گوش ميكني
قدمهاتو مي بينم
ولي
مسافتي كه طي مي شه را حس نمي كنم
نه
خيلي نامرديه
خوب معلومه آدم وقتي رو ريل گردون راه ميره كه
....
منم ورزش مي كنم
اما نه يك ساعت خاص بدون تو
من با تو پا مي زنم
....
دوست داشتن معني نمي خواد
فقط حس ميشه
تا حالا آدمي رو ديدي كه حس لامسش كار نكنه؟
من خوبم
تو چي؟

Monday, January 17, 2005

ملغمه

يادم نرفته است تو را
در ذهن پر از ترافيكم براي تو خيابان دو طرفه اي باز است
..
مي فشارد تخته سينه ام را با گچ دود و غبارش
دامنه هاي البرز صدايم مي كنند براي گرفتن يك نفس
اما سر گرفتارم صدايش را در لا به لاي همهمه عاشقانه خورشيد ياراي شنيدن نيست
...
تولدش علامت سوال ذهنش بود
و نه براي من
...
براي چه مرا مي جويد
فحش خورم را ملس يافته.. مي دانم
مي دانم
...
من تا چهار شنبه انتظارم را بسته بندي مي كنم
مي جويم اسكرپتهايت را
اما هيچ

Saturday, January 08, 2005

دردم نیست

صدا می پیچد در نای به هم گره خورده ام
توانم را ربوده این تاریک سخت دلم
وجودش مرهم است و درد
شاید وجودی نباشد
خسته ام می کند دردهای پراکنده اش
نگرانیم برای ادامه راه نیست
نگرانیم در پس کوچه حال است با هزاران چراغ نیمه خاموشش
در قلبم دردی نیست
هرجا که باشد در آن نیست
آنجا جز گلرگ آرامش چیزی نتوانی جست
...
می پرستم تصمیمات صبحگاهش را که در پی جمله ی شبانه ای بوده است

شنهای ریز

چرا نمی خواهد این رسیدن را
چرا اینقدر سنگ
...
ما چون با همیم می توانیم
سنگها، شن می شوند زیر پای ما
...
بشکن این طلسم را

Thursday, January 06, 2005

کمک کن

خدایا آنجاست
کمکت می خواهد
نگاهش کن
لبخندش بده
می دانم با من حرف می زنی
می دانم راهم را نشان می دهی
میدانم ،حتی اگر امروز او خندان نباشد ،حتمان تو خواسته بودی
می دانم که می دانی چه میخواهم
اجازه بده نفس بکشم